بلاخره با یاری خداوند، شاخ بورد تخصصی را هم که مثل کوهی جلویمان بود شکستیم. در طی سه سال گذشته فقط یک نفر از دانشگاه ما از بودر قبول شده بود که باعث تضعیف روحیه شده بود که بورد فقط برای دانشگاههای تهران و مادر است و ماها نمی توانیم و از این حرفها. بروبچ ما عزمشان را جزم کردند که باید بورد بگیریم و در طی شش ماه گذشته که خدا نصیب سگ و کافر هم نکند، هیچ زندگی نداشتیم از کله سحر تا شب در کتابخانه. برای من وضع مشکلتر بود چون تا ظهر بچه (آراد) را نگه می داشتم و بعد از ظهر خانم تحویل میگرفت و تا به کتابخانه برسم میشد ساعت ۳:۳۰ و با بیخوابی و خستگی و هرطور بود ادامه دادیم. همین شرایط برای یکی از خانم دکترهای همکلاسی نیز صادق بود که یک بچه کوچولو داره و نتوست اصلا کتابخانه بیاد.
خلاصه امتحان را دادیم و در تمام مراحل کتبی و شفاهی و کامپیوتری در رقابت با تهرانیها که همیشه معمولا سوال دارند و دستشان در تقلب باز است، تونستیم موفق شویم و طلسم سه ساله دانشگاه را بشکنیم. ۵ نفر قبولی بورد داشتیم که من هم یکی از آنها بودم. دو نفر دیگر به خاطر مشکلات خانوادگی نتوانسته بودند بخوانند منجمله فوت نابهنگام مادر دوست عزیزمان که حدود دو ماه قبل از امتحان اتفاق افتاد وگرنه شاید نتیجه از این هم بهتر میشد.
جا داره از همسر مهربانم که در این چهارسال مشوق و راهنمایم بوده و تمام سختیهای زندگی سگی رزیدنتی را تحمل کرده اند تشکر کنم. بخصوص در ۶ ماه گذشته که با حمایت کامل روحی و روانی و صرفنظر کردن از هر گونه تفریح و گردش و حقوق اولیه انسانی کمک کرد که در سخت ترین امتحان کره خاکی به موفقیت برسم.
خلاصه از دیروز آزاد هستم و انشالله فعالیتهای مجازی هم بزودی افزایش پیدا میکنه.
درباره این سایت